..

40 روز گــــــذشــــــــــــت

صدرا جونم میدونم این روزها اصلا به وبلاگت رسیدگی نمیکنم. باور کن اصلا تو حال خودم نیستم. فردا میشه 40 روز که از فوت آبا میگذره. خیلی سخته تحملش.نمیدونم چرا دارم خفه میشم با فکر نبودن آبا. امروز از صبح خونه مامان جون بودیم تا واسه غذاخوریه فردا دلمه بپیچیم.عصر که تمام شدیم رفتیم باغ توتی که یه وقتی با آبا رفته بودیم. همین که به اطراف نگاه کردم و خاطرات زنده شد شروع کردم به گریه.دلم واسه آبا تنگ شده بود آخه.یادم افتاد روزی که همه با هم اومدیم اون باغ توت و دلمه آورده بودیم.آبا گفت من نمیخورم.ضرر داره و نون و ماست خورد.کلی هم عکس گرقتیم و فیلمبرداری کردیم و خوش گذ...
30 خرداد 1392

سرگرمی وبلاگی

خاله انسیه لطف کرده و ما رو دعوت کرده به این سرگرمی و بازی جالب.مرسی خاله انسیه...   1-بزرگترین ترس در زندگیت چیه؟ دیدن غم عزیزانم.خانوادم و فامیلهای نزدیکم. 2-اگر 24 ساعت نامرئی میشدی چیکار میکردی؟ میافتادم دنبال شوشو.هههههه نه اینکه واسه چیز خاصی....کلا میخوام ببینم روزش چجوری میگذره. 3-اگر غول چراغ جادو توانایی برآورده کردن یک آرزوی 5 الی 12 حرفیت را داشته باشد,آن آرزو چیست؟ آرزو میکنم به همه آرزوهام برسم. 4-از میان اسب,پلنگ,سگ,گربه,عقاب کدامیک رو دوست داری؟ اسب.هم نجیبه.هم اصیله.هم خوجلهههه 5-کارتون موردعل...
20 خرداد 1392

مامانی فدات بشه الهی

عکسای نازت رو گذاشتم فدات شم   پسر نازم,اخیرا یاد گرفتی پستونکت رو از دهانت در میاری و بعد از نگاه کردن به پستونکت مثلا میخوای بزاری تو دهانت و اکثرا دسته پستونک رو میگذاری تو دهانت و نق میزنی که چرا اشتباهی گذاشتی تو دهانت.     جیگرتو بخورم من . . .   عااااااااااااااااااااااشق این عکستم من.فدای خندیدنت بشم من الهی اینجا داشتیم میرفتیم بیرون که شما از بس بند کفشت رو کشیدی تا آخرسر بند کفشت رو باز کردی...   عاشق چادر دم دریه من هستی.چون بزرگه خوب باهاش بازی میکنی و میپیچی دور خودت و م...
18 خرداد 1392

پسرم چاقالو شده

پسر نازم ...  با تاخیر اومدم باز. چند روز پیش رفتیم پیش خانم دکتر برای کنترل پایان 5 ماهگیت.خانم دکتر گفت همه چی نرماله بجز یه چیز... اونم زیادی تپل شدن شما.عرض 1 ماه, 1کیلو و 400 گرم چاق شده بودی و خانم دکتر نه تنها غذای کمکی دیگه ای بهت نداد,بلکه گفت همون سرلاک ماه قبلت رو هم 2 روز در میان بخوری. پسرم خیلی غصه خوردم وقتی دیدم غذاهای دیگه نمیتونی بخوری. اشکالی نداره عزیزم.از ماه بعد انشالله. ...
18 خرداد 1392

پسرم نی نی شده

خوشگلم سلام.خوبی؟ عزیزم,این پست خیلی خنده داره.چون بزرگ بشی کلی واسه این عکست میخندی. بهت گفته بودم که صورتت رو چنگ میزنی و خونی میکنی.منم که دیدم کوتاه کردن ناخن و پرت کردن حواس جنابعالی هم  تاثیری در اینکارت نداره مجبورا به یک روش خنده دار رو آوردم.   این دستکش ها مال ست نوزادی بود که مامان جون تو سیسمونیت واست خریده بود. اونوقت ها لازم نشده بود و بلااستفاده مونده بود تا اینکه به ذهنم رسید که اگر دستکش ها رو دستت کنم دیگه صورتت رو چنگ نمیزنی و همونطور هم شد.هرچند که مثل نی نی کوچولوها شده بودی,ولی در عوض صورتت رو چنگ نمیزدی.به قول خانم دکترت دستکش ها...
11 خرداد 1392

ممنون خانم دکتر

صدرا جون خانم دکتری که شما رو پیشش میبرم لطف کرد و از وبلاگت دیدن کرد.وقتی تو قسمت نظرها اسم خانم دکتر رو دیدم خیلی ذوق کردم.چون خوشحال شدم که وقتی بزرگ شدی ببینی که خانم دکترت هم دوست داشته و واست یادگاری گذاشته. ممنون خانم دکتر ...
9 خرداد 1392

عکسای جدید صدرای مامان

الهی فدای تو بشم من که داری زندگیه من و بابایی رو شیرین تر میکنی.زندگی ما با وجود تو معنا گرفت.   این لباسات چزو لباسای هستش که واست از تهران خریده بودم.خیلی هم بهت میاد هزااااار ماشالله. اینجا داشتیم با هم بازی میکردیم و من هی ازت عکس می انداختم. این لبخند خوشگلت رو بابایی شکار کرد و زود ازت عکس گرفت.فدااااات شم من....   جوجوی من نمیدونم چرا صورتت رو چنگ میزنی و زخمی میکنی.درحالیکه ناخن هات کوتاهه همیشه.   فداااااااااااااااات بشم من مامانی ...
5 خرداد 1392

مامان بی وفا

صدرای گلم ... خوب میدونم که خیلی بی وفا شدم و دیر به دیر میام وبلاگت.باور کن سرم شلوغه.از طرفی میرم سرکار.از طرفی به کارهای دیگه میرسم. میدونم که از دستم ناراحتی.ولی باور کن همه تلاش من و بابایی واسه خاطر آینده تو گل پسره. دوست دارم الان خسته بشم ولی آینده تو رو تضمین بکنم.چند روز قبل خواستم از کارم استعفا بدم که عمو رئیس مخالفت کرد و در عوض لطف کرد و ساعات کاری رو کمتر کرد تا راحتتر به تو برسم و اینقدر به مامان جون زحمت ندیم واسه نگهداری از تو.البته فعلا تا یه همکار جدید برای کمک پیدا نکردم باید با اصول قبل برم سرکار.انشالله بعد از پیدا کردن همکار جدید ساعات کاریم نصف میشه و دیگه شرمنده تو و مامان جون نمیشم. ...
5 خرداد 1392

کمیاب شدن شیر پسر نازم

پسر گلم الهی من فدات بشم... مامانی,شما شیر خشک میخوری.حدود 1ماه شیر نان خوردی که به دلیل نفاغ بودنش شیرت رو عوض کردیم و ببلاک اج آ خوردی تا حدود 4/5 ماهگی که بدلیل کمیاب و گرون شدنش شیرت رو به هومانا تبدیل کردیم. همه چی خوب پیش میرفت و شیر هومانا خیلی با سیستم بدنت سازگاری داشت تا اینکه شکر خدا اونم کمیاب شد.در حدی که حتی شرکت های پخش هم از این شیر نداشتند و من باز به شیر نان پناه آوردم. غافل از اینکه سیستم بدن تو گل پسر تغییر کرده و دیگه با شیر نان سازگاری نداره. خلاصه مامانی,آخر سر به عمو ایرج گفتیم تا برات از کرج شیر هومانا بیاره.طفلی عمو ایرج کلی گشته بود تا تونسته بود واست شیر پیدا کنه و 47 تا شیر ه...
5 خرداد 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به .. می باشد